روزهای بی تو
که بی هیچ رنجی
برایت
از روزهای نیامده، رفته
خواهم گفت...
از جمله آرزوهای بزرگ
بعیده مهتاب اینجا سربزنه، ولی باید بگم که از روزی که اون جیپ توی کوچه اشون را توی اینستا دیدم، دوباره این آتیش شعله ور شده ! حیف که محدودیتهای کاری و مالی و ... (که این سه تا نقطه مهمتر از اون دوتای دیگه اس) نمی ذاره ....
حالا درد اینکه نمی تونم به این آرزوم برسم جای خودش، ی درد جدیدم بهش اضافه شده، و اونم اینکه فکر می کنم الان کلی منظره و مکان و از این چیزا هست که من ثبتشونم را دارم از دست میدم! با اون درد قبلی ساختم و سوختم با این درد جدید چه بکنم حالا؟!
به همین سادگی
این سادگی و عزت نفس عنصر کمیاب این روزگار زرق و برق زده ی ماست..
بی تو
ببین بی تو
تقویم من تنها سه فصل دارد..
نامه های خودمانی
شب عیدی..
مونده بودم که چرا اینقدر سوال را جدی گرفته، و چرا اینقدر داره توضیح میده دلیل خریدش از ی دستفروش را ...
یکم مکث کرد و ادامه داد، داداشم چند شب پیش تعریف می کرد که یکی از همین دستفروشها که عطر می فروخته، آخر شبی التماسش می کرده که ی دونه عطر برداره تا بتونه برگرده خونه اش! توی اون سوز سرما یاد داداشم افتادم، و گفتم شاید این بنده خدا هم چیزی نفروخته باشه..آخه می دونی داداشمم شب عیدی مجبور شد، دستفروشی کنه...
من فقط می خواستم سر صحبت را باهاش باز کنم، وگرنه اون سوال مسخره که بیشتر ی حشو کلامی بود، را ازش نمی پرسیدم..
پ.ن: اینقدر این فیلم سازها درمساءل اجتماعی نگاه تلخ و سیاه بهمان تزریق کرده اند، که گاهی ترجیح میدیم از کنار این دست اتفاق ها فقط عبور کنیم!
بهار
بوی تو را با خود می آورد..
اما دریغ!
که شامه ی ما
بوی بهار را از یاد برده است..